ساسان اشکش// سینمای ایران روزگاری مایهی مباهات ملی بود؛ با آثاری که در جشنوارههای معتبر جهانی میدرخشیدند و نامهایی چون کیارستمی، بیضایی و مهرجویی را به جهان معرفی میکردند. اما امروز، این سینما دیگر آن شور، اصالت و اعتبار گذشته را ندارد. اگر بخواهیم مهمترین آسیب آن را برشماریم، باید گفت گرفتار «ابتذال ساختاری» شده […]
ساسان اشکش// سینمای ایران روزگاری مایهی مباهات ملی بود؛ با آثاری که در جشنوارههای معتبر جهانی میدرخشیدند و نامهایی چون کیارستمی، بیضایی و مهرجویی را به جهان معرفی میکردند. اما امروز، این سینما دیگر آن شور، اصالت و اعتبار گذشته را ندارد. اگر بخواهیم مهمترین آسیب آن را برشماریم، باید گفت گرفتار «ابتذال ساختاری» شده است؛ ضعفی فراگیر که در تمامی ارکان آن مشهود است: از محتوا و فرم گرفته تا سیاستگذاری، تولید و حتی شناخت مخاطب.
در سالهای اخیر، بخش عمدهای از تولیدات سینمایی به کمدیهای سطحی و تکراری محدود شدهاند؛ آثاری که شوخیهایشان بیشتر به پستهای فضای مجازی شباهت دارد تا دیالوگهای سینمایی. این فیلمها نه حرفی برای گفتن دارند، نه عمقی، نه حتی سرگرمی سالمی ارائه میدهند. هدف صرفاً فروش است، ولو به قیمت تنزل سلیقهی مخاطب. گویی سینما به رقابتی برای جلب توجه و کسب لایک بدل شده، نه عرصهای برای خلق هنر و اندیشه. در این میان، «لودی» بهعنوان نشانهای از فروکاستن روایت به سطحیترین شکل ممکن، به مؤلفهی غالب بسیاری از آثار بدل شده است؛ جایی که نه طنز، بلکه تمسخر و بیمایگی بر پرده نقش میبندد.
از سوی دیگر، تنوع ژانری تقریباً از میان رفته است. اغلب آثار یا در قالب اجتماعی تولید میشوند یا در چارچوب کمدی. ژانرهایی چون علمیتخیلی، ترسناک، تاریخی یا روانشناختی یا اساساً تولید نمیشوند یا در مراحل مختلف ساخت و اکران حذف میگردند. این فقدان تنوع، مانع از ارائه تجربههای نو و متفاوت به مخاطب شده و در نتیجه، فضای سینما را تکراری و کسالتبار کرده است.
یکی دیگر از چالشهای جدی، سانسور و فشارهای سیاسی است. فیلمسازان امکان پرداختن آزادانه به مسائل واقعی جامعه را ندارند. بسیاری از آثار جسورانه یا مجوز تولید نمیگیرند یا در مراحل داوری و نمایش کنار گذاشته میشوند. این محدودیتها خلاقیت را سرکوب میکند و سینما را از واقعیتهای اجتماعی دور میسازد؛ تا آنجا که به تولید آثار محافظهکارانه و بیروح بسنده میشود.
در کنار این مسائل، ورود سرمایهگذاران غیرمتخصص و نگاه صرفاً تجاری به سینما، موجب شده است که هنر قربانی سودآوری شود. فیلمسازان برای تأمین بودجه، ناگزیرند با بازار مصالحه کنند و از آرمانهای هنری خود فاصله بگیرند. حاصل این روند، تولید آثاری است که صرفاً برای فروش ساخته میشوند، نه برای ماندگاری یا تأثیرگذاری فرهنگی.
و شاید تلخترین بخش این ماجرا، کاهش تعامل حرفهای سینمای ایران با جهان باشد. زمانی آثار ایرانی در جشنوارههای معتبر جهانی حضور پررنگ داشتند و تحسین منتقدان را برمیانگیختند. اما امروز، اعتبار بینالمللیمان کاهش یافته و نام ایران کمتر در فهرستهای جهانی دیده میشود.
برای عبور از این وضعیت، باید به جوهرهی سینما بازگشت: روایتهای انسانی، جسارت در بیان، حمایت از فیلمسازان مستقل و ایجاد فضای آزاد برای خلاقیت. باید به آثاری مجال دیدهشدن داد که حرفی برای گفتن دارند، نه صرفاً فرمولی برای فروش. سینما باید بار دیگر آینهی جامعه باشد، نه سرگرمی لحظهای. باید بتواند بپرسد، به چالش بکشد و روایت کند؛ نه اینکه صرفاً بخنداند و فراموش شود.
Δ